سکینه تاجی/ صدایم کمی بالا رفت و گفتم: منتظرم! گفت: «تقصیر من نبود اول جعفری فحش داد...». میدانستم اهل فحش و فحششناسی نیست اما مجبور شدم بپرسم فحش یعنی چی مثلاً؟ میخواستم ببینم حرف آنقدر زشتی بوده که لازم به برخورد فیزیکی بوده باشد یا نه، همین حرفهای ناپسند معمولی را فحش به حساب آورده و از خجالت طرف درآمده؟ گفتم: اصلاً دوست ندارم حرف زشتی رو تکرار کنی ولی لطفاً بگو که جعفری چی گفت دقیقاً؟
گفت: «به من فحش نداد!» با تعجب پرسیدم: «پس به کی داد؟» مِنمِن کنان گفت: «به استقلال!»... خلاصه فهمیدم دعوا فوتبالی بوده و جعفری بیچاره همان شعار معروف «آب دریا شوره...» را هی تکرار کرده و دعوا شده!
پرسیدم: حالا مگه تو استقلالی هستی؟ «آره» را که گفت، میخواستم بگویم توی این خانه که هیچ، توی کل فامیل کجا حرف و بحث و کلکل فوتبالی بوده که حالا تو یک الف بچه یاد گرفته باشی؟ اما گفتم: بگو ببینم مربی استقلال کیه الان؟ شانه بالا انداخت... با عصبانیت شروع کردم به سؤال پرسیدن پشت سرهم: اسم چند تا از بازیکنای استقلال رو بگو... آخرین بازیش با کدوم تیم بود؟ کیا گل زدن؟ الان چندم جدوله؟ همینطور ساکت و متعجب نگاهم میکرد. ادامه دادم: پرسپولیس چطور؟ اصلاً استقلال و پیروزی چندبار تا حالا با هم مسابقه دادن؟ آخرین دربی کی بود؟ خیره شدم توی صورتش و تقریباً داد زدم : بگو دیگه! مظلوم و کودکانه گفت: «من چهمیدونم! اصلاً این چیزهایی که میگی یعنی چی؟».
گفتم آها همینه، وقتی فهمیدی این سؤالها یعنی چی و بعدش اگر تونستی فوراً جواب درستشون رو بگی تازه اون موقع میشه بهت گفت یک استقلالی یا پرسپولیسی! البته که همون موقع هم نمیتونی به خاطر طرفداری از یک تیم دعوا راه بندازی... فهمیدی؟ «بله» شل و وِلی گفت و داشت میرفت که گفتم: ببین! هر وقت، هر جا، از هر چیز و از هر کسی خواستی طرفداری کنی اولش از خودت چند تا سؤال بپرس ببین چند چندی! برگشت و مظلومانه گفت «باشه» ولی فهمیدم که حتی یک کلمه از این جمله آخری را نفهمیده! چون عمق و منطق این جمله مال دنیای بزرگترها بود، مال دنیای طرفداری نبود. من هم انگار، آن را برای یادآوری به خودم گفته بودم!
پرسیدم: حالا مگه تو استقلالی هستی؟ «آره» را که گفت، میخواستم بگویم توی این خانه که هیچ، توی کل فامیل کجا حرف و بحث و کلکل فوتبالی بوده که حالا تو یک الف بچه یاد گرفته باشی؟ اما گفتم: بگو ببینم مربی استقلال کیه الان؟ شانه بالا انداخت... با عصبانیت شروع کردم به سؤال پرسیدن پشت سرهم: اسم چند تا از بازیکنای استقلال رو بگو... آخرین بازیش با کدوم تیم بود؟ کیا گل زدن؟ الان چندم جدوله؟ همینطور ساکت و متعجب نگاهم میکرد. ادامه دادم: پرسپولیس چطور؟ اصلاً استقلال و پیروزی چندبار تا حالا با هم مسابقه دادن؟ آخرین دربی کی بود؟ خیره شدم توی صورتش و تقریباً داد زدم : بگو دیگه! مظلوم و کودکانه گفت: «من چهمیدونم! اصلاً این چیزهایی که میگی یعنی چی؟».
گفتم آها همینه، وقتی فهمیدی این سؤالها یعنی چی و بعدش اگر تونستی فوراً جواب درستشون رو بگی تازه اون موقع میشه بهت گفت یک استقلالی یا پرسپولیسی! البته که همون موقع هم نمیتونی به خاطر طرفداری از یک تیم دعوا راه بندازی... فهمیدی؟ «بله» شل و وِلی گفت و داشت میرفت که گفتم: ببین! هر وقت، هر جا، از هر چیز و از هر کسی خواستی طرفداری کنی اولش از خودت چند تا سؤال بپرس ببین چند چندی! برگشت و مظلومانه گفت «باشه» ولی فهمیدم که حتی یک کلمه از این جمله آخری را نفهمیده! چون عمق و منطق این جمله مال دنیای بزرگترها بود، مال دنیای طرفداری نبود. من هم انگار، آن را برای یادآوری به خودم گفته بودم!
نظر شما